ارتباط قوا با نفس و بالعکس
شیخ رحمه الله و دیگر مشائین قوا را خادم و آلات نفس دانسته اند . همان گونه که درتعریف نفس گذشت نفس کمال اول برای جسم طبیعی (بدن) بود که افعالش را باآلات و قوای متعدد انجام می داد نفس ، قوا و نیز بدن را جهت نیل به کمال خود به کار می بندد و آن ها را به انواع مختلف استعمال و استخدام می کند نفس مبداقواست و قوا خود مبادی افعالند بنابراین نفس مبدا المبادی است و جامع و مجمع و رباط قوا و مؤلف و مرکب آن ها و بدن و اسطقسات می باشد . اکنون باید دید قوا بانفس چگونه عمل می کنند و نفس چگونه آن ها را به کار می بندد .
از جمله مطالبی که شیخ رحمه الله در این باره با عنایت بیان می کند این است که پرداختن نفس به حواس مانع از توجه به ذات خویش و به کلیات می باشد ؛ مثلا درتنبیهی که برای اثبات نفس و این که نفس ، بدن و بدنی نیست بیان داشته است ازاین جا شروع می کند که اگر هر یک از حواس را از کار بیندازیم مثلا چشم را ببندیم ونیز در هوای طلق باشیم تا حس لامسه تحریک نگردد و بین اعضا تفرقه اندازیم تالمس ادراک کم تری کند بعد از حصول این شرایط نفس می بیند که ذاتش ثابت است اگر نیک بنگرد مشاهده می کند که ذاتش غیر از بدن و اعضاء آن است . (65)
یکی از نتایجی که از این تنبیه به دست می آید این که هر چه توجه نفس به حواس افزون تر باشد این خود مانع توجه نفس به ذات خویش می شود و بالعکس هر چه التفات به آن کمتر باشد زمینه جهت غور در نفس بیش تر فراهم خواهد شد ، همان گونه است محسوسات و معقولات که گویا بین آن ها تمانعی وجود داردواساسا چون نفس دو جنبه داشت : جنبه فوق و جنبه دون ، این دو بعد ، متمانع ومتعاندند و دل مشغولی به یکی موجب انصراف از دیگری می شود و شواغل بدنی نظیر احساس ، تخیل ، شهوت و . . . مانع غور عقلانی و شهودی می شود :
« ان جوهر النفس له فعلان فعل له بالقیاس الی البدن وهو السیاسة وفعل له بالقیاس الی ذاته والی مبادئه وهو الادراک بالعقل وهمامتعاندان متمانعان فانه اذا اشتغل باحدهما انصرف عن الاخرویصعب علیه الجمع بین الامرین وشواغله من جهة البدن هی الاحساس والتخیل والشهوات والغضب والخوف والغم والفرح والوجع وانت تعلم هذا بانک اذا اخذت تفکر فی معقول تعطل علیک کل شیء من هذه الا ان تغلب هی النفس وتقسرها رادة ایاها الی جهتها وانت تعلم ان الحس یمنع النفس عن التعقل . » (66)
جهت دیگر این که اشتغال به برخی قوا مانع از کمک نفس به قوای دیگر درانجام فعلشان می باشد ، زیرا شان نفس این است که اگر به امور باطنی پرداخت ازامور ظاهری غافل می گردد و اگر به امور خارجی مشغول شد از باطنیات غفلت می ورزد ؛ مثلا اگر نفس میل به محسوس کرد در تخیل و تذکر ضعیف می گردد و اگربه قوه شهوانی پرداخت از قوه غضبی باز می ماند و اگر به افعال تحریکی دل بست از افعال ادراکی غافل می شود و بالعکس ، حال اگر فرض کنیم که به قوه ای از قوامشغول نباشد در این صورت قوه ای که اقواست غالب می شود و نفس را به خودمشغول می دارد .
حال می توان پرسید که چرا و به چه علت نفس از پرداختن به قوه ای منصرف شده بدان مشغول نمی گردد ؟ پاسخ این است که به چهار علت :
« لآفة او لضعف شاغل عن الاستکمال کما فی الامراض وکما فی الخوف واما ان یکون لاستراحة ما کما فی النوم واما ان یکون لکثرة انصراف الهمة الی استعمال القوة المنصرف الیها عن غیرها . » (67)
بنابراین چون از نفس افعال متقابلی سر می زند نظیر شهوت و غضب یا دفع وجذب و متکفل هر یک قوه ای خاص است هر گاه نفس به فعل یکی مشغول شد ازدیگری باز می ماند و از این روست که نفسی که مستعمل آلات محرکه و مدرکه واساسا مستعمل بدن است معمولا نمی تواند به جمیع امور و ابعاد نفس و قوا به طوریکسان و هم زمان بپردازد و کسر و انکسارهایی و اقبال و ادبارهایی خواهد داشت وتوجه به شانی او را از توجه به شان دیگر باز می دارد و از این جاست که فرموده اند : اگر مایلی به ادراک معقولات و شهود ذات نایل شوی از خواطر و محسوسات دل برکن و با مراقبت چشم و گوش دل باز کن .
البته تعاند و تمانع بین قوا مربوط به نفوس معمولی است نفوس عالیه که به مقام جمع الجمع ، واصل شده اند مظهر « لایشغله شان عن شان » شده تربیت قوه ای آنان را از همت به قوای دیگر باز نمی دارد .
در این زمینه مباحث جالب و قابل توجه دیگری مطرح می شود از قبیل ارتباط نفس و بدن و بالعکس و تاثیرات متقابل آن دو ، کیفیت علقه نفس و بدن ، مشارکت نفس و بدن در افعال و احوال عارض بر هر یک از راه قوا ، که بحث درباره آن هامجالی دیگر می طلبد .
65) کتاب النفس ، ص 13 ؛ الاشارات والتنبیهات ، ج 2 ، ص 292 . 66) کتاب النفس ، ص 195 و 196 ؛ النجاة ، ص 369 و 370 . 67) کتاب النفس ، ص 153 ؛ ر . ک : تاریخ فلسفه در اسلام ، ج 1 ، ص 696 - 700 .
مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی