ارتباط ميان ولايت و امامت:
واژه هاي ولاء، وَلايت، وِلايت، ولي، مولي، اولي و امثال آنها، همه از ماده (و ل ي) اشتقاق يافته است. اين واژه، از پر استعمال ترين واژه هاي قرآن كريم است كه به صورتهاي مختلفي به كار رفته است. در 124 مورد، به صورت اسم و 12مورد، در قالب فعل به كار رفته است. معناي اصلي اين كلمه، چنان كه راغب در المفردات گفته است، قرار گرفتن چيزي در كنار چيز ديگري است، به نحوي كه فاصله اي در كار نباشد. به همين مناسبت، طبعاً اين كلمه درباره قرب و نزديكي به كار رفته است؛ اعم از قرب مكاني و قرب معنوي و باز به همين مناسبت درباره دوستي، ياري و معاني ديگر استعمال شده است؛ چون در همة اينها، نوعي مباشرت و اتصال وجود دارد.[1]
راغب راجع به كلمه «ولايت» از نظر موارد استعمال، مي گويد: وِلايت به كسر واو، به معناي نصرت است و امّا وَلايت به فتح واو، به معناي تصدي و صاحب اختياري است و گفته شده است كه معناي هر دو، يكي است و حقيقت آن، همان تصدّي و صاحب اختياري است.[2]
همچنين واژه ولايت در معاني فرمانروايي كردن، متولي و عهده دار امور بودن، سرپرستي و كفايت معني شده است.[3]
در مورد رابطة ميان ولايت و امامت گفته شده است: يكي از اقسام ولايت خاصّه[4]، ولايت به معناي امامت است؛ امامتي كه اعم از مرجعيت ديني و زعامت سياسي است.
>
دربارة ثبوت ولايت و حامل آن (امام) و اينكه جهان انساني همواره از انساني كه حامل ولايت باشد (انسان كامل) خالي نيست، آورده اند: «در ثبوت و تحقّق صراط ولايت كه در و انسان مراتب كمال باطني خود را طي كرده و در موقف قرب الهي جايگزين مي شود، ترديدي نيست؛ زيرا ظواهر ديني بدون يك واقعيّت باطني تصوّر ندارد و دستگاه آفرينش كه براي انسان ظواهر ديني و مقررات عملي و اخلاقي و اجتماعي، را تهيّه نموده و وي را به سوي او دعوت كرده است، ضرورتاً اين واقعيّت باطني را كه نسبت به ظواهر ديني به منزلة روح است آماده خواهد ساخت و دليلي كه دلالت بر ثبوت و دوام نبوت (شرايع و احكام) در عالم انساني كرده و سازمان مقررّات ديني را به پا نگه مي دارد، دلالت بر ثبوت و دوام و فعليّت سازمان ولايت مي كند و چگونه متصوّر است كه مرتبه اي از مراتب توحيد و يا حكمي از احكام دين، امر (فرمان) زنده اي بالفعل داشته باشد در حالي كه واقعيّت باطني كه در بر دارد در وجود نباشد و يا رابطة عالم انساني با آن مرتبه مقطوع شده باشد. كسي كه حامل درجات قرب و امير قافلة اهل ولايت بوده و رابطة انسانيّت را با اين واقعيّت حفظ مي كند در لسان قرآن «امام» ناميده مي شود. امام يعني كسي كه از جانب حقّ سبحانه براي پيشروي صراط ولايت اختيار شده و زمام هدايت معنوي را در دست گرفته است. ولايت كه به قلوب بندگان مي تابد، اشعه و خطوط نوري هستند از كانون نوري كه پيش اوست، و موهبتهاي متفرّقه، جويهايي هستند متصلّ به درياي بيكراني كه نزد وي مي باشند.[5]
در اصول كافي «باب انّ الأئمة نور الله» از ابوخالد كابلي روايت مي كند كه گفت از امام محمدباقر (ع) از اين آيه سؤال كردم: «فَامِنوا باللهِ و رسولِهِ و النّور الَّذي اَنْزَلْنا معه؛ به خدا و فرستاده اش و نوري كه همراه او فرود آورده ايم ايمان آوريد.»[6]
امام ضمن توضيح معناي اين آيه فرمودند: «وَاللهِ يا أبا خالدٍ لنورُ الامامِ في قلوبِ المؤمنين اَنْوَرُ مِنَ الشَّمس الْمُضيئةِ بالنّهارِ؛ به خدا سوگند اي اباخالد! كه نور امام در دل مردم باايمان كه تحت نفوذ و سيطرة معنوي او هستند از نور خورشيد در روز روشنتر است.»[7]
مقصود اين است كه محدود كردن هدف و مقصد و ظاهر و باطن دستورهاي ديني به آثاري كه از نظر زندگي مترتب مي شود، و قرب الهي را كه نتيجة مستقيم انجام صحيح اين اعمال است يك امر اعتباري و مجازي از قبيل تقرب به ارباب زر و زور در دنيا تلقي كردن بدون آنكه نقش مؤثري در حيات معنوي و واقعي انسان داشته باشد و او را واقعاً بر نردبان وجود بالا ببرد، اشتباه بزرگي است.افرادي كه مراتب قرب را واقعاً طي كرده و به عاليترين درجات آن نائل گشته يعني واقعاً به كانون هستي نزديك شده اند طبعاً از مزاياي آن بهره مند شده اند و همان ها هستند كه احاطه بر عالم انساني دارند و ارواح و ضماير ديگران را تحت تسلط مي گيرند و شاهد بر اعمال ديگرانند.[8]
همچنين در بيان ولايت تشريعي امام آمده است: مجموعه اختيارات امام در رهبري جامعه و تبيين و تفسير قوانين و آيات و احكام الهي و مرجعيت امام در رفع تمامي اختلافات و حجيت گفتار و اعمال او، ولايت تشريعي امام را بنيان مي نهد.
تشريع، مجموعة قوانين و فرمانهاي الهي را تشكيل مي دهد كه انسانها در انجام و يا ترك آنها اختيار دارند، يعني اين قدرت براي آنها وجود دارد كه از اين قوانين سرپيچند و يا اجرا نمايند.
خداوند متعال اين احكام را به وسيلة پيامبر (ص) براي مردم فرستاده است و پيامبر و امام هم اختيار و ولايت و سرپرستي بر تفسير و اجراي آنها دارند كه مجموع اين اعمال را ولايت تشريعي گوييم.
نوشته: آزاده اقبال
نوشته آزاده اقبال