سلطان محمد خدابنده، علامه حلی و رواج تشیع در ایران
چکیده
جستجو در تاریخ تشیع در ایران در گرو بازشناسی متون تاریخی، رجالی و ادبی، کتابشناسی و تمامی آثاری است که به نحوی، حاوی اطلاعاتی در باره سیر رشد تشیع در ایران است؛ برگی از این تاریخ مربوط به روی کار آمدن سلطان محمد خدابنده در دهه نخست قرن هشتم هجری است. سلطان محمد خدابنده تحت تأثیر برخی از عالمان که در اطرافش بودند؛ به شیعه اثنی عشری گروید. از مهمترین این شخصیتها و عالمان میتوان به علامه حلی اشاره کرد. ایشان با سفر به ایران بر دولتمردان و شخصیتهای ایرانی تأثیری عمیق گذاشت. در این مقاله ضمن پرداختن به موضوع فوق فصلی هم به تأثیر اندیشههای علامه در ایران اختصاص داده شده است؛ این فصل بر این پایه قرار گرفته است که تا پیش از صفویه چه آثاری از علامه در ایران یا توسط دانشوران ایرانی نوشته شده و اکنون نسخههای آن موجود است. از مهمترین متون مربوط به تشیع اولجایتو، رساله «فواید» خود اوست که شرح مسلمان شدن و سپس شیعه شدن خود را به طور مشروح بیان کرده است. این متن، تماما در این مقاله آمده است.
_____________________________
1ـ این مقاله را به مرحوم استاد علامه سید عبد العزیز طباطبایی، نویسنده اثر پر ارج «مکتبة العلامة الحلی»، که بخش پایانی این اثر بر پایه آن به نگارش در آمده، تقدیم میکنم.
شهر حله در عراق و در مرتبهای پایینتر از شهر حلب در شام، مرکز ثقل تشیع در قرن هشتم بوده است؛ کافی است به القاب عالمان شیعی که به این دو شهر منتسب بودهاند نگاهی بیفکنیم تا این مطلب روشن شود؛ بسیاری از عالمان شیعی ایرانی از کاشان، گرگان و نقاط دیگر برای تحصیل به حله میرفتند؛ بزرگترین عالم شیعی یعنی علامه حلی و فرزندش فخرالمحققین، که بیشتر عالمان شیعی این دوره از شاگردان آنها بودندهاند، متعلق به همین شهر هستند. پیش از او محقق حلی نیز از همین شهر برخاسته بود.
مهمترین مطلب در باره تشیع ایران در قرن هشتم، رواج تشیع پس از سقوط خلافت عباسی در نیمه قرن هفتم و اندکی بعد از آن و آغاز قرن هشتم است؛ پس از سقوط خلافت عباسی به دست هلاکو و حتی پیش از آن، آزادی مذهبی رواج یافته بود. وزیر مستعصم عباسی (656 ـ 640) یک شیعه دوازدهامامی به نام ابنالعلقمی بود. با سقوط خلافت، سمبل اسلامِ سنی یکباره از میان رفت و تب اختلافات مذهبی، هم از حیث تشیع و تسنن، هم از جهت حنفی و شافعی، آرام گرفت.(1) بتدریج و با گذشت زمان، مغولان با فرهنگ اسلامی آشنا شدند و ایلخانان مغول اسلام را پذیرفتند. لکن با قبول اسلام، در برابر دو گرایش تسنن و تشیع قرار گرفتند؛ غازان خان (703 - 694) اسلام را پذیرفت و در برابر تشیع و تسنن، موضع میانهای را انتخاب کرد. رشیدالدین فضلالله حکایت خواب دیدن رسول خدا(ص) را به وسیله غازان، نقل کرده، نوشته است: «و میان ایشان - رسول خدا (ص) و غازان خان - محاوره بسیار رفته و امیر المؤمنین علی و حسن و حسین علیهم السلام با نبی صلوات الله علیه بهم بودهاند و تعریف ایشان فرموده و گفته میباید که شما برادران باشید و فرمود تا پادشاه اسلام با ایشان معانقه کرده و از جانبین برادری قبول کردهاند … و از آن تاریخ باز دوستی او با اهل بیت نبوّت علیهم السلام زیادت شد و همواره جهت سبیل الحاج مددها میفرمود و مزار خاندان را زیارت میکرد و نذرها میپذیرفت و میفرستاد و سادات را عزیز و محترم میشمرد و صدقات در حق ایشان میفرمود و چون خانقاه و مدارس و مساجد و دیگر ابواب البرّ در هر موضعی میساخت و اوقاف معین میفرمود، وظایف و مشاهرات هر طایفهای در نظر آورده و میفرمود چگونه است که از آنِ فقها و متصوفه و دیگر طوایف هست و از آنِ سادات نیست. از آنِ علویان نیز واجب است و فرمود تا در تبریز و دیگر ولایات معظم در تمامت ممالک در بلاد معتبر چون اصفهان و شیراز و بغداد و امثالها دارالسیاده سازند تا سادات آنجا فرو آیند… و همواره در عبارت آورده و میفرمود من منکر هیچکس نیستم و به بزرگی صحابه معترفم؛ لیکن چون رسول را علیه الصلاة و السلام در خواب دیدم و میان فرزندان خود و من برادری و دوستی داده، هر آینه با اهلالبیت دوستی زیادت ورزم و الا معاذ الله که منکر صحابه
______________________________
1 ـ ر.ک: مسائل عصر ایلخانان، فصل «نبودن تعصب مذهبی در دوره مغول»، صص 268 ـ 259
170
شوم و فرمود تا جهت مشهد حسین علیهالسلام نهری جاری گردانیدند».(1)
در جای دیگر نیز اشاره شده است که در هنگام رفتن به بغداد، زیارت مشهد کاظمی و امام اعظم ابوحنیفه کوفی دریافت.(2) حافظ ابرو درباره تشیع غازان خان نوشته است: «پادشاه غازان را میلی تمام به آن طایفه (اهل تشیع) بود؛ اما هرگز از غایت کنایت اظهار نکردی و رعایت مصلحت عام فرمودی و کسی را زهره آن که اظهار کند نبودی».(3)
گزارش مفصلی را از چگونگی شکلگیری اندیشه شیعی در افکار غازان خان(4) آورده و نوشته است: «قضیه از محبت وی نسبت به سادات آغاز شد؛ سیدی را به جرم آن که پس از نماز جمعه، نمازش را اعاده کرده بود کشتند؛ وقتی غازان خان این مطلب را شنید و از کیفیت و کمیت قضیه سادات آگاه شد، دست به قصاص بلواگرانی که آن سید را کشته بودند زد و بسیاری را کشت. پس از آن، کسی از عالمان، که نامش نیامده، گزارش اختلافات و درگیریهای ایجاد شده پس از رحلت رسول خدا(ص) را به تفصیل برای وی بازگفت و این قصه را تا سقوط عباسیان ادامه داد. نقل او به گونهای مدافعانه از تشیع و برضد مخالفان آنان تنظیم شده بود».(5) که غازان خان «چون از این مطارحه آگاه شد، دست ارادت و قبول بر سینه بیگناه خود نهاد و گفت: کسی که نصرت اهل بیت و خذلان دشمنان او کند منم.» بدنبال آن دستور داد تا در تمام شهرها «دارالسیاده» بنا کرده «بر هر یکی چندان املاک و قری و ضیاع و عقار وقف کرد که هر سال از ربوع مستدرکات و حاصل ارتفاعات ده هزار دینار به مرتزقه برسد».
به نقل مؤلف تاریخ اولجایتو «غازان بعد از آن به دوستداری و هواخواهی علی و اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله و خذلان معاندان ایشان تبرّا نمود».(6) پس از آن در باره خطبه نماز جمعه صحبت شد و غازان خان تصمیم گرفت تا خطبه را شیعی کند؛ وی گفت که «قیاس خطبه بر تحیاتست که فرمود: اللهم صل علی محمد و آل محمد و نفرموده که علی اصحابه و اله. ذکر خلفای سه گانه در خطبه بدعت است و از آنِ اهل بیت و علی که مقدم ایشان است واجب و من نام ایشان را در زمین ایران از خطبه وضع خواهم کردن تا مبتدع نباشم».(7) در همین حال کسانی وی را با توجه به گرایش عامه مردم به تسنن، از اصرار بر این موضع برحذر داشتند. مرگ غازان خان فرصت کار دیگری را برای وی در این زمینه نگذاشت و او در سال 709 هجری در گذشت.
______________________________
1 ـ جامع التواریخ، ج2، صص 1259 ـ 1258
2 ـ همان، ص 1272
3 ـ مجمع التواریخ، نسخه ملک، ج3، برگ 237 از: مسائل عصرایلخانان، ص 239
4 ـ ر.ک: تاریخ اولجایتو، ص 96. در آنجا مؤلف از مذهب حنفی با عنوان «مذهب پاک حنفی» و از ابوحنیفه با عنوان «امام اعظم ابوالنعمان رضی الله عنه» یاد کرده است. این از عجایب است که کاشان شیعی، حنفی داشته باشد، مگر آن که به احتمال قوی وی قاسانی باشد نه کاشانی. قاسان شهری در ماوراءالنهر است که طبعا سنی است.
5 ـ همان، ص 93 - 91
6 ـ همان، ص 94
7 ـ همان، ص 95 - 94
171
شیع اولجایتو
جانشین غازان خان، گرایش روشن تری نسبت به تشیع از خود نشان داد. اولجایتو نخستین سلطان مهم جهان اسلام است که رسما تشیع اثنا عشری را پذیرفته و سکه به نام مبارک دوازده امام (ع) زده است. تشیع وی در ادامه مباحثاتی است که میان علمای مذاهب در حضور غازان خان در جریان بوده است.
تصویری را که قاشانی در باره اختلافات حنفی و شافعی در حضور جانشین غازان خان (سلطان محمد خدابنده یا اولجایتو) به دست داده، جالب است؛ وی گزارش را به گونهای آورده که نشان میدهد شاه از شدت درگیری این دو فرقه سخت رنجید، زیرا دید که چگونه هر یک از آنها بر ضد یکدیگر رأی داده و همدیگر را محکوم میکنند. عصبانیت اولجایتو از این اختلافات به حدی رسید که گفت:«این چه کاری بود که ما کردیم و یاساق و ییسون چنگیزخان بگذاشتیم و به دین کهنه عرب درآمدیم که به هفتاد و اند قسم موسوم است».(1) در این زمان جدالی سخت در دل شاه پدید آمد: «میان اقرار و انکار و رغبت و نفرت و عزم و فسخ ایمان و اسلام تکاپوی و جستجو میکرد»؛ با این حال بازگشت از اسلام برای وی آسان نبود. او خود میگفت:«بسیار زحمت و رنج در دین اسلام کشیدهام، ترک اسلام نمیتوانم کرد».(2)
به نقل قاشانی، در این وقت، گرایش غازان خان را به مذهب شیعه برای شاه بازگو کردند؛ شاه پرسید: مذهب شیعه کدام است؟ وقتی از رفض برای وی گفته شد، ابتدا تحاشی کرد؛ اما کسی که با وی سخن میگفت از فرصت استفاده کرده، گفت: تفاوت این مذهب در آن است که «کسی رافضی باشد که در یاساق مغول بعد از چنگیز خان، اورق او را قایم مقام او میداند و مذهب سنت این که امیری را به جای او سزاوار میداند». در این حال بود که به گفته قاشانی «سیدتاج الدین آوجی»، که از اخلاط این معجون بود، با جمعی از ائمه شیعه به شرف بندگی پادشاه جهان پناه رسید و باتفاق او را بر رفض تحریض و ترغیب مینمودند. این بار مباحثهای در حضور شاه بین شیعیان و سنیان برقرار شد. اما بحث به جایی نرسید و حوادث جاری شاه را از تصمیمگیری بازداشت.(3)
اندکی بعد گذار شاه به بغداد افتاد و از آنجا به زیارت مشهد امیرالمؤمنین ـ علیه السلامـ رفت؛ در آنجا «شب را عارضهای دید بشارت دهنده و رغبت انگیزنده به خلاص و نجات». بامداد آن روز، شاه «مذهب شیعه» را اختیار کرد و گفت:«ای اصحاب و نوکران! هر که از شما با من در این طریقت و عقیدت موافقت نماید فبها و هر که طریق مخالفت و مباینت سپرد بر وی هیچ حرج و اعتراض نیست؛ منصب اعمال خود به سلامت بگذارد و به سلامت برود». بعضی به سبب زوال جاه و مال موافقت نمودند و بعضی از برای تقلید اعتقاد آباء و اجداد و انکار عوام ظاهر خلاف باطن
______________________________
1 ـ همان، ص 98
2 ـ همان، ص 99
3 ـ همان، ص 100ـ99
172
فرانمودند، به این ترتیب بود که «فرمان نفاذ یافت تا تغییر خطبه کردند و نام صحابه کبار و ائمه ابرار از خطبه طرح کردند و نام علی و حسن و حسین ثبت، در جمله اعمال عراق عرب». بدین سان سکه هم به نام دوازدهامام ضرب شد و «در همه ممالک ایران و شیعه، در بانگ نماز حی علی خیرالعمل بیفزودند».
علاقه اولجایتو به تشیع و یا به دست آوردن آگاهیهای بیشتر، سبب شد تا وی علمای شیعه را از عراق عرب فراخواند؛ بدین گونه بود که «فرمان نفاذ یافت از اطراف ممالک ایران ائمه شیعه حاضر شدند». در میان این جمع، قاشانی اسامی چند نفر را نام برده که مهمترین آنها علامه حلیاست و از اینجاست که ارتباط علامه حلی با اولجایتو آغاز میشود. به نقل قاشانی «از شهر(1) جمالالدین مطهر، که مردی فقیه و دانشمند است، مشارالیه در ایمانی و یونانی متعین و متبحر و پسرش فخرالدین و جمالالدین ورامینی و سنجار از شهر سنجار و غیرهم». از میان عالمان حاضر، علامه پسند شاه افتاد؛ آنگونه که «پادشاه از زمره ایشان جمالالدین مطهر را پسندید و به ملازمت خود اختیار کرد و باقی را با وطن مألوف اجازت انصراف داد و در همه اوقات با جمالالدین بن مطهر در مناظره و مباحثه مسایل اصول کلام و فقه بودی، چنانکه در خاطر پادشاه ثابت و راسخ شد که جز علی و اهل بیت او از استخوان و اروغ رسول صلی الله علیه نبودند و باقی صحابه بیگانه».(2)
قاشانی بخشی از مذاکرات و سؤالات شاه را از علامه آورده که جالب است؛ از جمله سئوالات اولجایتو در مورد مذاهب چهارگانه فقهی و ارتباط آنها با صحابه است که علامه با پاسخ طولانی خود نشان میدهد که این چهار مذهب ربطی به صحابه ندارد و طرفداران آنها در قرن دوم پدید آمدند و عباسیان از آنها حمایت کرده مذاهب آنها را رسمیت بخشیدند «و خود را طایفه ناجیه و اهل سنت و جماعت نام نهادند و هر که غیر ایشان بود او را گمراه و ضال و مضلّ و غاوی و مغوی خواندند». علامه این سیاست عباسیان را هم در برخورد با شیعه شرح داده است که « و بعد از انقلاب دولت ایشان و نوبت خلفای آل عباس، دوستداران و محبان علی و اهل بیت نبی را رافضی و غالی و قرمطی خواندند و ایشان را برای تصدر به خلافت در میان مسلمانان خوار و بیمقدار کردند و از حق تعالی شرم و از رسول خلق آزرم نداشتند تا عاقبت به حق خود رسیدند و به آنچه کرده بودند سزای خود دیدند».(3)
قاشانی، همچنین از سؤال شاه از نظام الدین عبدالملک ـ عالم سنی دربار ـ در باره اصول و فروع دین اسلام و مذاهب و طرایق مختلف سؤال میکند. او هم برای هر فرقهای مانند مرجئه، قدریه، معتزله و شیعه چند سطری شرح میدهد؛ پس از آن در فروع نیز، مذاهب چهارگانه فقهی را شرح میدهد؛ شاه از صحبتهای وی خشنود شده و از شنیدن آن سخنان «رخ پادشاه جهاندار چون
______________________________
1 ـ قاشانی نام شهر را نیاورده که بر حسب قاعده باید حله باشد.
2 ـ تاریخ اولجایتو، ص 101
3 ـ همان، ص 103
173
گل به هنگام بهار بشکفت». بعد از آن «لاجرم درگاه او پیوسته به زمره علمای رافضی و فضلا و فرقه ادبا و حکما مملو و محشو بودی»؛ وی سپس از ایجاد مدرسه سیاره(1) یاد کرده و این که چند کرسی برای چند عالم ایجاد کرد که یکی هم به «جمالالدین مطهر حلی و پسرش فخرالدین» تعلق داشت.(2) روشن است که خدابنده در جمع درباریان خود از عالمان و حکمای سنی هم بهره میبرده است.
حافظ ابرو نیز به تقریب، روایتی مانند روایت قاشانی را در باره تشیع خدابنده آورده است. او در این باره و بویژه نقش علامه حلی مینویسد:
در اثنای این تحیر امیر طرمطاز عرضه داشت که غازان خان که از اعقل و اکمل جهانیان بود به سبب اعتقادات، میل به مذهب شیعه فرمود؛ سلطان را همان اختیار میباید کرد. سلطان فرمود که مذهب شیعه کدامست؟ طرمطاز گفت: آنکه به رفض مشهور است. سلطان بانگ بر وی زد و گفت: ای بدبخت مرا رافضی سازی!! طرمطاز به تمهید عذر وی مشغول گشت و مذهب شیعه را در سمع سلطان تزئینی داد و او که مردی فصیح و محیل بود و به تمهیدی تمام تزییف مذهب اهل سنت و جماعت میکرد، با سلطان گفت شیعه آن است که میگویند پادشاهی بعد از چنگیز از آن اورق او باشد و سنی آنست که گویند پادشاهی بعد از چنگیز خان از آن امرای قراجو باشد که نزدیکان چنگیزخان باشند و از این جنس مزخرفاتی چند تقریر کرد و سلطان را در غایت نیکو اعتقادی و میل طبیعت به دین اسلام و متابعت و محبّت محمدرسول الله میل بدان طرف شد؛ در اثنای این حالت سید تاجالدین آوجی با جمعی از ائمه شیعه به حضرت آمد و زبان وقیعت در مذهب اهل سنت و جماعت کشیدند؛ دائما پادشاه را تحریض کردند و مولانا نظامالدین عبدالملک با ایشان نیز به مجادله و مناظره برخاست و با ائمه شیعه بحث کردی و قواعد مزیف ایشان را در نظر پادشاه آوردی و به سمع سلطان گذرانیدی و شیعیان را مالیده داشتی و ایشان را با او کمال معارضه و قدرت مناظره نبودی. اتفاقا در آن زمستان به سبب کار اوقاف آذربایجان از حضرت غایب شد و پادشاه در این حال سنه تسع وسبعمائه عزیمت بغداد کرد و چون بدانجا رسید به زیارت مشهد علی ـ علیه السلام ـ رفت اتفاقا آنجا خوابی دید که دلالت میکرد در تقویت مسلمانی. چون صورت واقعه با امرا باز گفت امرای متشیع که جمعی میل به آن طریقت داشتند سلطان را تحریض تمام کردند بر اختیار مذهب شیعه و سلطان مذهب شیعه اختیار فرمود و غلوّی عظیم کردند در آن باب، چنانکه سلطان با امرا و ایناقان خود مبالغت میکردند که تمامت این مذهب اختیار کنند. بعضی رعایت حال سلطان را و بعضی از کم اعتقادی و بعضی به طبع خود مایل بودند؛ بیشتر آن مذهب اختیار کردند و شیعیان را کار بالا گرفت و امرای سعید چوپان و ایسن قتلغ ـ رحمهاللّه تعالی ـ در مذهب اهل سنّت صلب بودند و هرگز در اعتقاد ایشان ـ هر دو ـ فتوری ظاهر نشد تا به حدی که امرای
______________________________
1 ـ در متن به اشتباه: ستاره
2 ـ همان، ص 107 ـ 108
دیگر که میل کرده بودند به حضور ایشان در آن حتی مجال سخن نداشتندی بلکه جماعت سادات و اهل شیعه که ملازم بندگی حضرت بودند از ایشان خائف بودندی و به لطایف الحیل تدبیر، چندانکه خواستندی که ایشان را میل بدان طرف پدید کنند میسّرشان نشد و حکم رفت که در تمامت ممالک ایران زمین تغییر کنند خطبه را و نام صحابه سه گانه ـ رضیاللّه عنهم ـ از خطبه بیندازند و بر نام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و حسن و حسین ـ سلام اللّه علیهم ـ اختصار نمایند و تغییر سکهکردند در سنه تسع و سبعمائه از نام صحابه با نام امیرالمؤمنین کردند و حی علی خیر العمل در اذان اظهار کردند و در تمامت ممالک اولجایتو سلطان این معنا منتشر شد الاّ در قزوین؛ مذهب شیعه رونقی و رواجی تمام گرفت و ائمه آن طایفه را از اطراف طلب داشتند؛ شیخ جمالالدین حسن بن المطهر الحلّی به حضور آمد و او مردی دانشمند متبحر بود از تلامذه خواجه نصیرالدین و در علوم معقول و منقول مشهور و یگانه جهان و تصنیفات بسیار ساخته و چون به حضرت سلطان آمد دو نسخه به نام پادشاه تصنیف کرده به رسم تحفه آورد؛ یکی نهج الحق و کشف و الصدق در علم کلام و منهاج الکرامه من باب الامامه در مذهب شیعه و این دو کتاب از کتب معظمه آن طایفه است ؛ چون به حضرت سلطان رسید سلطان او را و پسرش را مولانا فخرالدین محمدبن جمال الدین سنجاری و غیر هم را اجازت فرمود که به وطن خود رفتند و میان جمال الدین بن المطهر و مولانا نظام الدین عبدالملک مناظرات بسیار واقع شد و مولانا نظام الدین احترام او عظیم کردی و در تعظیم او مبالغت نمودی و مباحثات ایشان از جهت استفادت و افادت بودی نه بر طریق جدل و لجاج و عناد؛ و شیخ جمال الدین حسن بن المطهر هرگز بر طریق تعصب بحث نکردی و در توقیر و تعظیم صحابه ـ رضوان اللّه علیهم ـ مبالغت فرمودی و اگر کسی در حق صحابه کلمهای بد بگفتی منع تمام فرمودی و رنجش کردی و با سلطان سعید خلوات داشتی و پسرش نیز در مجالس حاضر شدی و سلطان را بر محبت صحابه و تعظیم ایشان تحریص فرمودی و کلماتی را که شیعیان متعصب گویند بغایت منکر بودی و منع کردی و به انواع عاطفت و مرحمت از ادرارات و مرسومات و مسامحات در ولایت حلّه مخصوص شد و تا تاریخ سنه اربع و عشرین و سبعمائه در قید حیات بود و سید بدرالدین نقیب مشهور طوس با جمعی سادات ملازم سلطان شد و هر چند از سادات بزرگوار چیزی که لایق منصب و شرف ایشان نباشد صادر نشده؛ اما جمعی فتّانان انارت نایره فتنه میکردند و مسلمانان را در شهرها زحمت میدادند و اهل سنّت و جماعت نیز از این معنا منفعل نشدند و بر اعتقاد پاک و محبت صحابه مصطفی ـ صلی الله علیه و آله ـ و مودت اهل بیت و تعظیم امیرالمؤمنین علی و فرزندان او ـ صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم اجمعین الی یوم الدین ـ راسخ میبودند و هر چند از طرفین تعصّبها قائم شد و به محاجات و محاکات و غیره رسید اما به جایی نرسید و سلطان
سعید از غایت محبت دین اسلام و دوستی محمد رسول اللّه ـ صلی الله علیه و آله ـ و اهل بیت او، دائما با علما در مناظره و مباحثه میبود و اهل علم را رونقی تمام و چنان علم دوست بود که بفرمود به استصواب و فکر خواجه رشیدالدین تا مدرسه سیّاره بساختند از خیمههای کرباس و دائما با اردو میگردانیدند و در آنجا مدرسی چند تعیین فرمود چنانکه شیخ جمال الدین حسن بن المطهر و مولانا نظام الدین عبدالملک و مولانا نورالدین تستری و مولانا عضدالدین آوجی و سید برهان الدین عبری و قرب صد طالب علم را در آنجا اثبات کردند و ترتیب مأکول و ملبوس و الاغ و دیگر مایحتاج ایشان مهیّا فرمود تا در بندگی حضرت میباشند و در سلطانیه در ابواب البرّ مبارک مدرسه انشاء فرمود …».(1)
نویسنده فصول الحق میگوید: «چون او (محمد خدابنده ) به جوار رحمت حق واصل شد شیعه متواریِ کنج خمول شده، تقیه شیوه خود نمودند تا آن که پادشاه فریدون جاه … شاه اسماعیل الصفوی الحسینی ظهور نمود».(2) از نشانهای برجای مانده تشیع اولجایتو کتیبه علی ولیُّ الله است که هنوز بر روی گنبد سلطانیه موجود بوده و مربوط به سال 710 هجری است.(3) بعلاوه در قسمت تحتانی گنبد سلطانیه با خطوط کوفی کلمات الله و محمد و علی آمده است؛ همینطور در بدنه منارها با ترکیبی از آجر و کاشی به شیوه معقلی نام الله و محمد و علی آمده است.(4)
تاج الدین آوجی، که سهمی بسزا در تشیع خدابنده داشته، همان است که افندی از وی با عنوان تاج الدین آوی شهید نام برده و نوشته است که وی نزد خدابنده سخت مقرب بوده است. او گفته که پس از درگذشت سلطان، امرای سنی وی را به همدستی با مخالفان دولت متهم کرده و به شهادت رساندند.(5) شهادت وی در سال 711 و بعد از آنی بوده که دو فرزندش را پیش از وی به قتل رساندند.
علی رغم آن چه که در باره بازگشت خدابنده از تشیع نقل شده است، ابنکثیر با اشاره به گروش او پس از یک سال از سلطنتش به تشیع تصریح میکند که و لم یزل علی هذا المذهب … الی ان مات فی هذه السنة (716).(6) گرچه ممکن است که وی به دلیل اعتراضات مردم پس از مدتی از اصرار در رسمیت تشیع کاسته باشد. ابنکثیر از اقدامات یکی از فرماندهان شیعی خدابنده با نام دلقندی یاد میکند که کوشش کرد تا تشیع را در بلاد حجاز نیز رواج دهد اما با مرگ خدابنده این اقدامات متوقف شد.(7)
______________________________
1 ـ مجمع التواریخ، نسخه ملک، جلد سوم، برگ 237، به نقل از: مسائل عصر ایلخانان، صص 250 ـ 246
ر.ک: فهرست کتابخانه مجلس، ج 10، ص 2168.
2 ـ مجله میراث فرهنگی، ش 1، ص 8
3 ـ جغرافیای تاریخی سلطانیه، ص 63
4 ـ ریاض العلماء، ج7، ص 39 و در باره او ر.ک: الحقائق الراهنه، ص 186
5 ـ البدایة و النهایة، ج14، ص 79
6 ـ همان، ج14، ص 80
نمونههایی از سکههای ضرب سال 709 و 710 در اربل، آران، بصره، بغداد، ساوه سلطانیه، اصفهان، شیراز و بسیاری از شهرهای دیگر ایران و عراق به نام سلطان محمد خدابنده موجود است که بر آنها نام دوازده امام ( به صورت صلوات کبیر) و تعبیر علی ولی الله آمده است.(1)
تشیع اولجایتو به روایت خودش
رساله کوچکی با عنوان فواید از اولجایتو برجای مانده است. این رساله، به تعبیر خود اولجایتو مشتمل است بر «سخنهای علمی که از حضرت آفریدگار جل جلاله به دل ما میرسد». اولجایتو دستور داده است این سخنان را بنویسند «تا اگر خدای تعالی خواهد کتابی بدستور شود که آن را همه جا بخوانند و فائده آن بگیرند و از ما یاد کنند و دعای خیر گویند.» تحمیدیه رساله کاملا رنگ تشیع دارد با این عبارات: بسم الله الرحمن الرحیم رب وفِّق بحق ولیک الرضا علی بن موسی علیهما الصلاة و التسلیم، الحمدلله رب العالمین … و الصلوة علی محمد و اله و ذرّیاته و اتباعه الطیبین الطاهرین و جمیع انبیائه المرسلین.
بخش مهمی از این رساله مربوط به گرایشات مذهبی اولجایتو است. وی ابتدا از دین آباء و اجدادی خود یاد کرده، سپس از اسلام آوردن خود و در ادامه به تفصیل از دلیل شیعه شدن خود سخن گفته است. در اینجا عینا این بخش را نقل میکنیم.
فصل دیگر من که سلطانم در اوّلْ مذهب و راه پدران داشتم. چون حق تعالی راهنمایی کرد، در دل من روشنایی ایمان پدید آمد. خدای تعالی را به یگانگی شناختم و او را به پاکی بدانستم و از شرک و کفر برون آمدم و معلوم من شد که پیغمبران او همه بر حقاند و هرچه حق فرمود همه به خلف رسانیدند و نیز معلوم کردم که از همه پیغمبران پیغمبر آخرین محمد مصطفی صلی الله علیه و اله و سلم فاضلتر و بزرگتر بوده است و بدینِ او درآمدم و شریعت او قبول کردم. بعد از آن دیدم که هر کسی راهی و روشی و مذهبی گرفتهاند؛ چنانچه تقریر کردند که هفتاد و دو فرقهاند و هر یکی میگفتند که مذهب حق، من دارم. آخر کار آنچه بیشتر اهل ممالک ما بودند گفتند که بهترین مذهبها چهار است [مذهب] شافعی و ابوحنیفه و مالکی و حنبل. چون ازین چهار پرسیدم که کدام بهتر است، بیشتر گفتند ابوحنیفه که استادتر و مذهب او بهترست آن مذهب اختیار کردم. بعد از چند سال قاضیان مذهب شافعی بیامدند و تقریر کردند که در مذهب ابوحنیفه بچه سگ حلالست و مذهب ما بهتر است. قاضیان مذهب ابوحنیفه مسلم نداشتند. میان ایشان نزاع افتاد و یکدیگر را عیبها بیرون آوردند. حنفی مذهبان گفتند در مذهب شما… چون این صورتها مشاهده شد به تحقیق آن مشغول شدم که این خلافها از کجا پیدا شده است. جمعی از دوستداران خاندان پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم بودند و تقریر کردند: از آنجا که بعد از پیغمبر
______________________________
1 ـ المسکوکات المکتشفة فی تل ابیصخیر فی الدورة، (مجله سومر، مجلد 34) صص 220 - 210
177
صلی الله علیه و آله و سلم سخن امیرالمؤمنین و امام المتقین علی بن ابی طالب علیه الصلوة و السلام نشنودند که از همه عالمتر و به پیغمبر نزدیکتر بود، دانستم که این سخن راست خواهد بود و درین سخن نیک تأمل کردم و دانشمندان اهل بیت و سادات را حاضر کردم و به تحقیق این سخن مشغول شدم تا خدای تعالی به واسطه سخن ایشان راه حق پیش ما روشن گردانید که در اسلام مذهب حق این است که اهل البیت پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم داشتهاند و بعد از آن در این مسأله شروع کردم که بعد از پیغمبر خلافت به که میرسد و بجای پیغمبر که نزدیکتر بود که بنشیند. اهل سنت تقریر کردند که ابوبکر. گفتم: به چه دلیل؟ گفتند که صحابه پیغمبر بود و به سال از همه بزرگتر و در خدمت پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم مدح ایشان بسیار میفرمود. ما را جوابی لطیف بخاطر رسید که با امرا و حاضران گفتیم که در زمان پدران ما امیران بودند که از ما بسال بزرگتر بودند و نزدیک پدر ما مینشستند و پدر ما همه را تعریف و مدح میفرمود. بعد از آن که پدر بزرگ ما از دنیا رفت، اگر آن امیران دعوی کردندی که پادشاهی به ما میرسد و به زور ستادندی روا بودی؟ همه اتفاق کردند که روا نبودی و ظلم بودی. پس به تحقیق دانستیم که با وجود امیرالمؤمنین علی علیه الصلوة و السلام که از همه عالمتر و کاملتر و پسر عم و داماد پیغمبر صلی الله علیهما و الهما و سلم بود و فرزندان بزرگ از دختر صلی الله علیه و اله و سلم داشت روا نبود که دیگری بجای او نشیند و خلافت حق او بود و بر تمامی امّت واجب و لازم بود که فرمان او برند و آنچه فرماید پیروی آن نمایند و به یقین دانستم که هر که مذهب اهل بیت علیهم الصلوة و السلام اختیار کند ناجی و رستگار باشد. بدین سبب ما اهل بیت را تربیت کردیم و ایشان را بعد از آن که از دست ظالمان سر برون نمیتوانستند آورد سرافراز گردانیدیم و هر چه مناصب شرعی بود حکم کردیم که هر علوی که دانشمند بود در شهر خود حاکم آنها او باشد.
فصل بعد از آن پرسیدم که از علما و دانشمندان که از کلام الله و احادیث، هیچ چیزی هست که دلالت بر خلافت حضرت امیرالمؤمنین علیه الصلوة و السلام کند و الزام اهلسنت به آن توان داد. جواب دادند که بسیار. از جمله قوله تعالی: انَّما ولیُّکُمُ اللهُ و رسولُهُ و الذینَ آمنوا الذینَ یُقیمون الصَّلوة و یُؤْتونَ الزکوةَ و هم راکِعون، یعنی این است و جز این نیست ولیّ شما [خداست و رسول اوست و [آنکس که نماز گزَارد و در حال رکوع، صدقه دهَد و این آیه بعد از آن نازل شده که حضرت امیرالمؤمنین علیه الصلوة و السلام در نماز انگشتری به سایل داد و به اتفاق همه این امر مخصوص آن حضرت است، صلوات الله علیه.
فصل دیگر نقل کردند که چون پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم از حجةالوداع بازگشت به موضعی رسید که آن را غدیر خم میگویند. جبرئیل علیه السلام فرود آمد و این آیه آورد، قوله تعالی: یا أیُّهَا الرَّسول بلِّغْ ما اُنْزل الیک مِن ربِّک و اِنْ لمْتَفْعَلْ فما بلَّغْتَ رسالَتَه وَ اللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاس وسبب نزول این آیه آن بود که جبرئیل علیه السلام پیشتر آیه انما ولیُّکُم الله آورده
بود در باب ولایت وامامت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله و سلامه علیه و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم جهت خوف از بعضی آن را اظهار نمیفرمود. خدای تعالی درین محل از آن خبر داد که، برسان امامت امیرالمؤمنین علی را علیه الصلوة و السلام و ادا کن که اگر نرسانی آنچه به تو نازل شده است از خدای تعالی یعنی آیه انَّما ولیُّکم الله پس تبلیغ و ادای رسالت نکرده باشی و مترس که خدای تعالی عاصم و نگه دار تست و نگاه دارد ترا از ضرّ و شرِّ همه ظالمان. پس رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم آنجا فرود آمد و تمام صحابه حاضر شدند و از جهاز شتران منبری ساختند. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بر آن منبر شد و فرمود: أیُّها الناس ألَسْتُ اَوْلی بِکم مِن اَنْفسکم یعنی ای مردمان نیستم من اولیتر به شما از نفسهای شما و صاحب تصرف در امورات شما؟ تمامی گفتند: بلی یا رسول الله. یعنی هستی اولیتر. پس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم دست حضرت امیرالمؤمنین علی علیه الصلوة و السلام گرفت و فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا علیٌ مَولاه، اللهمَّ والِ من والاه و عادِ من عاداه و انْصُر من نَصَرَه و اخْذُلْ من خَذَله یعنی هر که من به وی اولیترم و ولیّ وِیَم این علی به وی اولیتر است و ولی و امام و صاحب تصرف وی است. بار خدایا دوست دار هر که علی را دوست دارد و دشمن بدار هر که علی را دشمن بدارد و یاری ده هر که علی را یاری دهد و فروگذار هر که علی را فرود گذارد. پس تمامی خلایق تهنیت و مبارکی امیرالمؤمنین علیه الصلوة و السلام گفتند و اول کسی که مبارکی گفت عمر بود و گفت: بَخٍ بَخٍ یا اباالحسن صِرْتَ مولایَ و مولی کل مؤمن و مؤمنة یعنی خوش و گوارنده باد ترا ای ابوالحسن، گشتی مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنة.
فصل دیگر چند حدیث از پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم نقل کردند. اول آن که فرمود: مَثَلُ اَهْلِ بیتی کمثل سفینةِ نوحٍ من رَکِبَ فیها نَجی و من تَخَلَّفَ عنها غرق. یعنی مثل و داستان اهل بیت من مثل و داستان کشتی نوح است، همچنان که هر که در کشتی نوح نشست نجات یافت و غرق نشد و هر که تخلف کرد و ننشست غرق شد و هلاک گردید، همچنین هر که دست در دامن اهل بیت من زَنَد و به طریق و مذهب ایشان رَوَد نجات یابد و از عذاب آخرت ایمن گردد و رستگار باشد و هر که تخلف ورزد و متابعت مذهب اهلالبیت نکند هالک و زیان کار باشد و به عذاب آخرت گرفتار گردد.
و حدیث دوم فرموده: سَتَفْتَرِقُ اُمَّتی علی ثلاثة و سبعین فرقة فرقه واحدة منها ناجیة و الباقیة هالکة یعنی زود باشد که امت من به هفتاد و سه گروه شوند یکی از ایشان ناجی و رستگار و دیگران همه هالک و زیان کار.
حدیث سیم فرموده: انّی ترکْتُ فیکم ما اِنْ اَخَذْتُمْ بِهِ لنتَضِّلوا: کتاب الله و عترتی اَهْل بیتی یعنی به درستی که من گذاشتم در میان شما چیزی را که اگر بگیرید آن را هرگز گمراه نشوید: کتاب خدا و عترت من اهل بیت من] صلوات الله و سلامه علیه و آله و علیهم اجمعین].
حدیث چهارم فرموده: لایزال الاسلام عزیز الی اثنی عشر خلیفة کلُّهم من قریش یعنی همیشه باشد اسلام عزیز تا دوازده خلیفه از قریش باشند.
دیگر بیان کردند که حضرت امیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام به اتفاق اهل اسلام معصوم بود و دیگران معصوم نبودند به اتفاق همه.
چون این دلایل و سندها بر ما ظاهر شد به یقین دانستیم که گروه ناجیه یعین رستگاران گروهیاند که مذهب اهل البیت اختیار کردهاند.
بعد از آن پرسیدم که اهلالبیت علیهم السلام کیانند؟ گفتند: حضرت امیرالمؤمنین علی و فاطمه و حسن و حسین و زین العابدین و محمد باقر و جعفر صادق و موسی الکاظم و علی بن موسی الرضا و محمد التقی و علی النقی و حسن العسکری و محمد المهدی صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین که به همین ترتیب بعد از امیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام در خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حاضر بود و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ابنی هذا امام ابن امام اخو امام ابوائمة التسعة تاسعهم قائمهم، یعنی این پسر من امام حسین امام است و پسر امام است و برادر امام و پدر نه امام است که نهم ایشان قائم ایشان است.
فصل همچنین شبی در خواب دیدم که امیرالمؤمنین علیّ علیه الصلوة والسلام بر درختی بود به غایت بلند و من آنجا بودم. اشارت فرمود که بر بالای این درخت بیا. بر بالای درخت رفتم. مرا بنواخت و فرمود که، در زیر نگاه کن من نگاه کردم، سه تن را دیدم یکی اره و یکی تیشه و یکی تبری در دست داشتند. فرمود که اینها میخواهند این درخت را بیندازند برو و هر سه را بکش. من فرو آمدم و فرمان بجای آوردم. چون بیدار شدم غرق عرق بودم و یقین دانستم که مراد از سه تن که بود و نیز دانستم که تقویت این مذهب به دست من خواهد شد ان شاءالله تعالی.
و شبی دیگر در خواب دیدم که شخصی از مشرق و یکی از مغرب با هم کشتی میگرفتند. دیدم که شخص مشرقی مغربی را از زمین جدا کرد و بر بالای دوش آورد و بر زمین زد. پرسیدم که این مشرقی چه کس است؟ گفتند: امیرالمؤمنین علی است علیه الصلوة و السلام و مغربی عمر است. بیدار شدم و دانستم که حال چیست و یقین ما شد که مذهب شیعه بر دیگر مذاهب غالب است و در آن شکی و شبهه نیست دانسته و تحقیق و یقین این مذهب اختیار کردم تا ناجی و رستگار باشم و دیگر مذاهب گذاشتم تا هالک و زیان کار نباشم. اکنون اهل اسلام نیکو اندیشه نمایند که مرا امروز سلطنت ممالک و شوکتی است از آب آمویه تا به مصر و شام و از خویشان و فرزندان امیرالمؤمنین علی علیه الصلوة و السلام نیستم که برای ایشان دروغی بگویم تا مردم مرا بزرگ دانند و نیز به لشکر احتیاج ندارم که به این سبب شیعه یا سادات مدد من باشند. محتاج نیستم که علویان یا شیعه چیزی به من دهند هر سال چندین هزار تومان به محبت امیرالمؤمنین علی علیه الصلوة و السلام به سادات میدهم. هر که عاقل باشد یقین داند که در این امر نظرما در آن
است که مردم مذهب حق اختیار کنند و از راه کج باز به راه راست آیند و دست در دامن اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و علیهم زنند و ایشان را حق دانند و دیگران را باطل و ما را از این جهت ثواب حاصل گردد و هر که نیکبخت باشد قبول کند و هر که نخواهد بر وی حکمی و زوری نیست، اما خطبه و سکه که حق من است و میباید که به نام من باشد میفرمایم که نام مبارک امیرالمؤمنین علی علیه الصلوة و السلام و فرزندان آن حضرت که ائمه معصومیناند صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین برنام من مقدّم دانند که هر که نویسد ثواب یابد و هر که با خود دارد بیاساید.(1)
تأثیر علامه حلی بر تشیع اولجایتو
فصل مهم در تشیع اولجایتو، نقشی است که برای علامه حلی (حسن بن یوسف بن مطهر، م/736) قائل شدهاند. نویسنده اندیشههای کلامی علامه حلی میگوید: «تاریخ ورود علامه حلی به دربار در همه منابع به طور یکسان نیامده است». افندی نقل میکند که علامه در سال 708 در دربار حضور داشت. در منابع دیگر تاریخ ورود علامه قبل از شعبان 709 ذکر شده است. همچنین نویسنده تاریخ اولجایتو، زمان ورود علامه را بعد از شیعه شدن اولجایتو میداند. وی سپس نتیجه میگیرد که به رغم روایات ضد و نقیض مورخان، دلایل محکمی وجود دارد که علامه قبل از تغییر مذهب ایلخان وارد دربار شده بود. علامه در ربیع الثانی سال 709 در شهر سلطانیه اجازهای برای تاج الدین عبد الواحد رازی نوشته است. بعلاوه به نقل رشید الدین، علامه در رجب سال 709 همراه ایلخان به زیارت قبر سلمان فارسی رفته است.(2) ابن بطوطه روایت تشیع خدابنده را بر عهده علامه حلی دانسته است. به دنبال آن نوشته است که: فأمر السلطان بحمل الناس علی الرفض و کتب بذلک الی العراقین و فارس و أذربیجان و أصفهان و کرمان و خراسان … و کان السلطان أمر بأن تسقط أسماء الخلفاء و سائر الصحابة من الخطبة و لایذکر الا اسم علی و من تبعه کعمار(3)
اقدام علامه حلی در تألیف چند کتاب در زمینه امامت و اهدای آنها به اولجایتو نشانی از اقدامات این فقیه شیعه در ترویج تشیع در این دوره است. علامه حلی کتاب نهج الحق و کشف الصدق خود را به سلطان محمد خدابنده تقدیم کرده است. وی در آغاز عبارت تقدیمنامه تصریح دارد که کتاب را «خشیة لله و رجاءً لثوابه و طلبا للخلاص من ألیم عقابه بکتمان الحق و ترک ارشاد الخلق» تألیف کرده است؛ در عین حال، در نگارش آن دستور سلطان را مراعات کرده است. او پس از
______________________________
1 ـ نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز، سال 25، شماره مسلسل 106، تابستان 1352، صص140ـ150
2 ـ اندیشههای کلامی علامه حلی، ترجمه احمد نمایی، بنیاد پژوهشهای اسلامی (از یادداشت دست نویس مترجم که دوست عزیز، آقای مروارید فرستادند، استفاده کردهام).
3 ـ رحلة ابنبطوطه، ص 205.
سخن بالا میگوید:
«و امتثلت فیه مرسوم سلطان وجه الارض، الباقیة دولته إلی یوم النشر و العرض، سلطان السلاطین و خاقان الخواقین، مالک رقاب العباد و حاکمهم، و حافظ أهل البلاد و راحمهم، المظفر علی جمیع الاعداء، المنصور من إله السماء المؤیَّد بالنفس القدسیة و الریاسة الملکیة، الواصل بفکره العالی الی أسنی مراتب العلی، البالغ بحدسه الصائب الی معرفة الشهب الثواقب، غیاث الملة و الحق و الدین «اولجایتو خدابنده محمد» خلد الله ملکه الی یوم الدین و قرَّن دولته بالبقاء و النصر و التمکین و جعلت ثواب هذا الکتاب واصلا الیه».
به طور قطع علامه در برخی از این القاب جدی نبوده و تنها رسم رایج را مراعات کرده است. انگیزه او در تقدیم این کتاب جز این نبود که سلطان محمد خدابنده به تشیع گرویده؛ و علامه به عنوان برجستهترین عالم شیعی وظیفه خویش میدید تا به نحوی از این اقدام وی سپاسگزاری کند.لامه حلی کتاب منهاج الکرامه و کتاب کشف الیقین را نیز به اولجایتو تقدیم کرده است. ایشان «الرسالة السعدیه» خود را به یکی از دیوانیان با نام محمد بن علی ساوجی هدیه کرده است. وی در مقدمه آن نوشته است: «… برسم المولی، المخدوم الاعظم، الصاحب الکبیر المعظم، صاحب دیوان الممالک شرقا و غربا، بعدا و قربا، مالک السیف و القلم، ملجأ العرب و العجم، ملاذ جمیع طوائف الامم، محیی المکارم و الرمم، ممیت البدع و دافع النقم، المؤید بالالطاف الربانیة، المظفر بالعنایات الالهیة، خواجه سعد الملة و الدین، اعز الله بدوام دولته الاسلام و المسلمین، و شید قواعد الدین ببقاء أیامه الزاهرة الی یوم الدین و قرن اعقابه بالنصر و الظفر و التمکین و ختم أعماله بالصالحات … بمحمد و آله الطاهرین صلوات الله علیهم أجمعین».(1)
این مقدمهنویسیهای علامه، اختصاص به کتابهایی دارد که در باره امامت نوشته است؛ اما در کتابهای فقهی مفصل ایشان، یادی از این قبیل تصدیرنامهها نیست.
به هر روی این فصلی مهم در تاریخ تشیع ایران به شمار میآید؛ چه اغلب این اقدامات در سلطانیه و شهرهای ایران بوده است. وی جلد دوم کتاب الالفین خود را، در سال 712 در شهر دینور ـ در نزدیکی کرمانشاه ـ به پایان رسانده است.(2) علامه در سال 713 اجازهای نیز در ورامین برای قطبالدین رازی نوشته است.(3) در جای دیگر در باره الالفین الفارق بین الصدق و المین آمده است که در رمضان سال 712 در شهر جرجان، تألیف آن خاتمه یافته و این زمانی بوده که علامه حلی در
______________________________
1 ـ لسعدیه، ص 4، در باره مهدیالیه ر.ک: الدرر الکامنه، ج4، ص 101؛ مقدمة جامع التواریخ همدانی، ج2، صص 29 ـ 15؛ نسائم الاسحار، ص 114، آثار الوزراء، ص 283
2 ـ فهرست نسخههای خطی کتابخانه گوهرشاد، ج1، ص 133
3 ـ بحارالانوار، ج107، ص 140 و نک : مقدمه غایة المراد، ج1، ص 46
کنار سلطان اعظم غیاث الدین محمد اولجایتو بوده است.(1)
گفتنی است در این عهد هم جوینیها، هم رشیدالدین و فرزندان وی، به عالمان مذاهب مختلف احترام میگذاشتند و در این جهت در حق همه آنها کمک میکردند. سندی از زمان رشیدالدین فضلالله (م 718)، نشان میدهد که وی به فرزندش امیر علی، حاکم بغداد، دستور داده تا به علما کمک کند. در میان آنها، از علامه حلی نیز یاد شده است که به وی دوهزار دینار، پوستین فنک و یک مرکوب با زین داده شود. نام اصیل الدین فرزند خواجهنصیرالدین طوسی نیز در میان آنها دیده میشود.(2) ارتباط علامه حلی با رشید الدین فضل الله، نسبتا گسترده بوده است؛ ازجمله، گزارشی از جلسات درس رشیدالدین از علامه حلی در دست است که در مقدمه آن به زمانی اشاره میکند که: «فانی لما امرت بالحضور بین یدی الدرگاه المعظمة الممجدة الایلخانیة … حضرت فی بعض اللیالی فی خدمته (رشید الدین فضل الله) للاستفادة من نتایج قریحته». وی در ادامه از موضوع بحث دراین جلسه سخن میگوید و آن جمع بین سخن خداوند خطاب به رسول است که فرمود: «قل رب زدنی علما» و سخن وصی که وصی فرمود: «لو کشف الغطاء ماازددت یقینا».(3)
فضلالله در مقدمه رساله بیان الحقائق اشاره کرده است که زمانی که در سال 709 خدابنده به حدود بغداد و مدائن رسید، قصد زیارت سلمان را کرد. در آنجا« مولانا المعظم ملک الحکماء و المشایخ، علامة العالم، یگانه و دستور ایران جمال الملة و الدین ابن مطهر الحلی که بر سرآمده عصر است و ملازم درگاه اعلی» از وی سؤالی در باره زیارت جسمی که روح از کالبد آن بیرون رفته کرده و وی این رساله را در پاسخ پرسش وی نگاشته است.(4)
یادداشتی هم در باره ملاقات شیخ صفی الدین اردبیلی در سلطانیه با علامه حلی در مجموعهای خطی آمده که باید در باره آن بیشتر تحقیق شود.(5)
افندی از عالمی با نام حسن کاشانی یاد کرده و در مقام ترویج تشیع، او را در کنار علامه حلی و محقق کرکی دانسته است؛ به نقل وی، او در زمان سلطان محمد خدابنده به سلطانیه رفت و در همانجا درگذشت. قبر وی تا زمان افندی بوده و وی آن را زیارت کرده است.(6) اکنون هم قبر ملاحسن کاشی در نزدیکی گنبد سلطانیه موجود بوده و عکس و گزارش آن ثبت و ضبط شده است.(7)
البته مخالفتهایی نیز با اقدامات خدابنده شده است؛ یکی از این مخالفتها مربوط به شهر اصفهان بوده است؛ به نوشته قاضی احمدقمی «سیاست خدابنده در نشر مذهب امامیه در بعضی شهرها پیش رفته، اهالی اصفهان به قدم ممانعت پیش آمده قبول نمیکردند تا در شهور سنه عشر
______________________________
1 ـ مکتبة العلامة الحلی ، ص 3
2 ـ سوانح الافکار رشیدی، صص 70 ـ 69
3 ـ تقریرات خواجه رشیدالدین فضلالله، صص 108 - 107
4 ـ بیان الحقائق، ص 55
5 ـ فهرست کتابخانه مجلس، ج 5، ص 408
6 ـ الحقائق الراهنه، ص 44
7 ـ جغرافیای تاریخی سلطانیه، صص 88 - 82
و سبعمائه، جمعی کثیر از لشکریان خود را بدانجا فرستاد که جماعت متمردان را تأدیب نماید و از آن جمله مولانا ابواسحاق، که از سنیان متعصب بود، گرفته نزد پادشاه آوردند. و ر این اثنا پادشاه مرحوم فوت شده آن مدعا پیش نرفت».(1)
یکی از آثار فارسی شیعی که در ادامه اقدام سلطان محمد خدابنده نوشته شده و مربوط به اوایل قرن هشتم اصفهان است، رساله مسمارالعقیده ترجمه رساله مسبار العقیده است. زمانی که در سال 707 سلطان محمد خدابنده سکه به نام دوازده امام ضرب کرد، برخی از شهرهای ایران از جمله اصفهان، در برابر این اقدام مقاومت کرد. در این باره در تاریخ چنین نقل شده است:
«سلطان محمد خدابنده در شهور سنه سبع و سبعمائه فرمان داد تا سکه و خطبه به اسامی دوازده امام ـ علیهم السلام ـ مزین بسازند. در بسیاری از جاها، از جمله اصفهان، پیش نمیرفت و اهالی اصفهان قبول نمیکردند تا در سنه عشر و سبعمائه، بیست هزار سوار خواست که بدانجا فرستد و متمردین را تأدیب کند. بعد از زحمت بسیار مقدم ایشان ملاابواسحاق بود گرفته به اردوی آوردند. یک مرتبه سرسختی اصفهانیان تخفیف یافت، اما چنان که باید به راه نیامدند».(2)
در این گیرودار، قاضی نظام الدین ابواسحاق محمد بن اسحاق معروف به مزهّد سرسختانه در برابر تشیع مقاومت میکرد؛ متکلمی شیعی با نام تاج الدین عبدالله بن معمار بغدادی به اصفهان در آمده و رساله مسبار العقیده در اثبات حقانیت عقاید شیعی تألیف کرد. پس از خروج او از اصفهان، شیعیان شهر، از قوام الدین ابوالفضل هبة الله بن محمد بن اصیل الدین خواستند تا آن را به پارسی برگرداند تا بهره برند. به این ترتیب رساله مسبار، با نام مسمار العقیده به پارسی برگردانده شد. ابنفُوَطی از قوام الدین یاد کرده و نوشته است که: «رأیته بتبریز سنة ست و سبعمائه و اجتمعت بخدمته بالسلطانیه و هو حافظ عارف باسماء المحدثین و متن الاخبار و قد صنف کتبا منها کتاب «زجاجة الانوار فی دراری الاخبار».(3) مترجم در پایان رساله به آبا و اجداد خویش اشاره کرده که همواره مناقب و مآثر امیرالمؤمنین و امام المتقین ساخته و کتابها پرداخته و … آن زمانی که مردم قوت و مکنت آن که اظهار امثل آن کنند نبوده، در سلک کلک استعارت کشیده.(4)
بنابر این چنین به نظر میآید که مترجم، عالمی به نام از خاندانی شیعی در اصفهان بوده است. این خود دلیل روشنی بر تشکل شیعه در این شهر، در آغاز قرن هشتم هجری است. در مقدمه این رساله در حکایت این ماجرا چنین آمده است: «چنین نویسد محرر این رساله و مقرر این مقاله
______________________________
1 ـ خلاصةالتواریخ، ج 1، ص 65
2 ـ نسخه 3008 مرعشی، برگ 612، رساله سیرالنبی (ص)
3 ـ تلخیص مجمع الاداب فی معجم الالقاب، جزء چهارم، قسم رابع، ص 807. به نقل از : میراث اسلامی ایران، دفتر دوم، ص 783
4 ـ مسمار العقیده، میراث اسلامیایران، دفتر دوم، ص 865. این رساله به کوشش آقای صدارتینیا در دفتر دوم میراث به چاپ رسیده است.
که به تاریخ میانه تابستان سال هفتصد و هفت از هجرت پیغامبر ما از مکه به مدینه و عهد دولت میمون و روزگار همایون شاهزاده و پادشاه جهان، خدایگان سلاطین زمین و زمان، دارای جهانیان، پیشوای خسروان، شاه مسلمانان، سایه رحمت رحمان، آفتاب آسمان امن ایمان، فروغ اروغ چنگیزخان، غیاث الدنیا والدین «جهانش بکام و فلک یار باد ـ جهانْ آفرینَش نگهدار باد». در میان عامه اهل جهان خاصه خطه اصفاهان که واسطه قلاده اقلیم وسط است، گفتگوی و جستجوی به واسطه بحث امامت نوع انسان و کار خلافت پیغامبر آخر الزمان و حال امیرالمؤمنین شیر یزدان و دوستان و دشمنان او پیدا و پنهان پدید آمده بود؛ حکیم فاضل، عارف واصل، مولانا تاج الملة و الدین عبدالله بن معمار بغدادی اینجا رسیده و هم در این سخنان سؤال چند نزد شیخ نامدار واعظ اهل این دیار، نظام الدین اسحاق مزهد نوشته، و رساله عربی ساخته، چون او بر عزیمت سفر روانه شد، جماعت بزرگان و دوستان همه از آن سؤالات (منتفع) نمیگشتند. به اتفاق اشارت کردند که سؤالات را پارسی، در میان رسالهای جمع کرده و آن بحثها را پاک و منقح کرده ثبت گردانید و اگر جایی روشنتر وجهی از آیات و امثال دیگر سخنان که به فهم نزدیک باشد یا به جواب مجدد مؤکد باید کرد، این بنده بدان مشغول شود تا فایده آن سؤالات به خاص و عام برسد».(1)
در باره اصفهان گفتنی است که در عهد اولجایتو، قاضی آن عباد بن احمد بن … شرفشاه معروف به گلستانه بوده است. وی نویسنده شرحی است به تهذیب با نام «توضیح الوصول»(2)نسخهای از آن در کتابخانه آستانه رضوی موجود است. کتابی نیز با عنوان «کاشف المعانی فی شرح حرز الامانی» دارد که از آن نیز نسخهای باقی مانده است.(3)
علاء الدوله سمنانی میگوید: «در آن وقت که پادشاه خدابنده رافضی شد، حکم کرد که نام خلفای اربعه در خطبه نگویند و نام دوازده امام گویند. چون ایلچی به اصفهان رفت تا این حکم برساند اینجا شیخی بود دانشمند اهل و من با او نیک میبودمی. او فتنه آغاز نهاد تا ایلچی را برنجاند و ترک ذکر نام صحابه در خطبه نکردند تا کار به جایی رسید که او را به گناهکاری به اردوی بردند و بیم کشتن بود و زیان بسیار از آن به خلق اصفاهان رسید».(4) جای دیگری از همین کتاب علاءالدوله چنین تعریف کرده است که: «از آن گاه باز که خدابنده میل به روافض کرد و سنیان را برنجانید و جمله امرا به موافقت او ترک مذهب حق کردند امیرچوپان نکرد و مذهب حق را نیز پنهان نکرد و تقویت داد، او را دوست داشتهام».(5)
______________________________
1 ـ همان، ص 787.
2 ـ ذریعه، ج 4، ص 499
3 ـ الحقائق الراهنه، ص 107
4 ـ چهل مجلس علاءالدوله سمنانی، مجلس چهلم، ص 261
5 ـ همان، مجلس بیست و یکم، ص 149
از این قرن یادداشتی نیز از ابن بطوطه (م 779) در باره اصفهان در دست است که: «قد خرب اکثرها بسبب الفتنة التی بین اهل السنة و الروافض، و هی متصلة بینهم حتی الان فلا یزالون فی قتال».(1) البته دانسته است که اصفهان بر اثر قتال میان حنفیان و شافعیان تخریب شد؛ همانطور که ری و نیشابور.(2) وی در جایی تشیع را به شهرهای کربلا، حله، بحرین، قم، کاشان، ساوه!، آوه و طوس نسبت داده است.(3) و تحت عنوان «حکایةالرافضة» شرحی از آغاز ظهور سربداران خراسان به دست داده است.(4)
بازتاب اندیشههای علامه حلی در ایران در قرن هشتم و نهم
در حوزه درسی علامه حلی و فرزندش فخرالمحققین در حله، شماری از شیعیان ایرانی از خراسان، اصفهان، طبرستان و غیر آنها بودهاند.
این افراد نسخههایی از کتابهای علامه و فرزندش را با دست خویش نوشتهاند که برجای مانده و ما از روی آنها میتوانیم حوزه گسترش آثار فقهی و کلامی علامه را در ایران دنبال کنیم. ما در اینجا فهرستی از کتابهای علامه حلی را، که یا توسط ایرانیها کتابت شده و یا در شهرهای ایران نوشتهشده، بر اساس کتاب ارجمند «مکتبة العلامة الحلی»(5) ارایه میدهیم.(6)
نسخهای از کتاب «ارشاد الاذهان» علامه حلی باقی مانده که به خط حسن بن حسین سبزواری است که در سال 718 کتابت آن انجام یافته است.(7) نسخهای دیگر از همان کتاب که توسط برهان بن حسین بن محمد المحمود الفقیروقمی!(8) نوشته شده و برخی از قسمتهای آن به فارسرآمده، باقی است. این نسخه در سال 730 یعنی چهار سال بعد از درگذشت علامه تحریر شده(9) و نشانگر آن است که علامه شاگردان ایرانی فراوانی داشته که در جهت نشر آثار او و ترجمه آنها به فارسی کوشش میکردهاند. از همان کتاب نسخهای هم، که در سال 736 نوشته شده، از ایرانی دیگری با نام محمد بن حسن بن علی طبری برجای مانده است.(10) نسخهای دیگر نیز در سال 772
______________________________
1 ـ رحلة ابنبطوطه، ص 199
2 ـ ر.ک: مقاله مادلونگ در باره منازعات حنفیان و شافعیان، مجله میراث جاویدان، ش 3
3 ـ همان، ص 187
4 ـ همان، ص 383
5 ـ این فهرست مربوط به کتابهایی است که قبل از روی کار آمدن صفویه کتابت شده و شاهد مهمی بر حضور اندیشه فقهی و کلامی شیعه در شهرهای مختلف ایران است.
6 ـ این اثر از استاد مرحوم علامه سیدعبدالعزیز طباطبایی است که پس از درگذشت ایشان منتشر شده است.
7 ـ مکتبة العلامة الحلی، ص 35
8 ـ همان
9 ـ فهرست نسخههای خطی کتابخانه مجلس، ج10، صص 220 - 218
10 ـ مکتبة العلامة الحلی، ص 35
80
179