نجوايي در خلوت
دلم درالتهاب دیدن صحن وسرایت می لرزد واکنون که راهی شده ام تا کوله بارخسته ام را به بارگاه ملکوتی ات فرود آورم وندای تنهایی وخستگی ام را برایت ترانه کنم؛ و حال که چشمها ی خسته و گام های لرزانم مهمان زیباترین و مقدس ترین سرزمین این دنیا شده است به نشانه ی شکر، اشکهایم را که روی ساحل گونه ها سرسره بازی می کند درون دستانم می گیرم آنگاه دستهای پرازجرم وگناهانم را لرزان مقابل صورتی که ازشرم خیس ازاشک ندامت است بالا می آورم و با صدای لرزان و اندوهناک فریاد بر می آورم سلام ای سرزمین آرزوهایم سلام ای گنبد خضراء سلام ای پیامبر رحمت، التماسهایم تنها ره آوردی است که آورده ام چمدانم پراست ازضجه هاي شبهای احیاء، پر است از فریادهای شبهای جمعه، پراست از همه ی آنچه نداشته ام و اکنون حضورم دراین سرزمین سبزرا به لطف سروری چون تو بدست آورده ام، شنیده بودم گنبد خضرایی، شنیده بودم شبهای مدینه را، شنیده بودم غربت بقیع را، شنیده بودم فریادهای دخترمهربانت راکه ازپس همه ی این سنگهای خاموش هنوز به گوش می رسد اما حالا که به چشم خوددیدم تمام وجودخسته ام می لرزد تمام غربت مدینه را با همه ی وجودم حس می کنم هرچند که شاید آنچه حس می کنم همه ی غربت مدینه نباشد چرا که تحمل همه ی غربت مدینه از توان و طاقت خارج است شبهای مدینه سرد است و ساکت و اندک بادی کهمی وزد غربت آن را دوچندان می کند انگاراشکهای حسنین را به چشم دل می بینی غربت علی را که همه ی وجودم را می سوزاند و اشکها وناله های دختربزرگوارت ! می گفتند آنقدردرمدینه گریه کرده است که اهل مدینه به تنگ آمده بودند و او با دردانه هایش به کوه احد می رفته ومی گریسته! هرروز این همه راه را می پیموده است تاحالا که قرنها از آن روزگار خزان زده ی مدینه گذشته است صدای حزن فاطمه را زائران مدینه هم به گوش جان می شنوند واین از غربت فاطمه است تا به امروز! واین خاک بقیع که راز ظلم هايي كه بر دشمنان تو و اهل بیتت روا داشته اند رادرکمال سکوت فریاد می کند؛ نخستين بار که گام هایم را به سوی زیارت فرزندان مطهرت به سوی بقیع حرکت دادم نگاههای لرزان ومضطربم را به پنجره ها دوختم ودستهای کرخ شده ام را درپنجره های بقیع انداختم بغض گلویم ترکید.
این همه مظلومیت و غربت اینجا کنارتو! به کدامین گناه به کدامین جرم! به جرم اینکه غفلت وجهالت عقل های این کوردلان را درهم پیچیده است ! به جرم اینکه دلهای یخ زده شان محبت هایت را نمی شناسد یا شاید از یاد برده اند؟! اینجا ستاره های آسمان نقش خاک شده اند اینجا ماه درآسمان نیست بلکه ماه روی زمین است روی خاک های پراز رمز و راز بقیع! وقتی که کبوترها بال و پرخود را به این خاک عزیز وغریب نوازش می دهند ومتبرک می کنند می گویم کاش من به جای این کبوترها بودم تا هر لحظه براین خاک و این آستان بوسه می زدم! کاش می توانستم بیشتر بمانم کاش می توانستم این همه اندوه وغصه و غربت را بر سرهمه ی این کوردلان خراب کنم اینجا شهر توست اینجا مدینه النبی است اینجا آزین به نام مبارک ومقدس توست مگر می شود که بهترین خلق خدا عزیزترین محبوب الهی که همواره سفارش اهل بیت مطهرش را نموده است حال خود شاهد غریبی فرزندانش باشد راستی که هوای مدینه سرد است ، سرد از انسانیت ، سرد از معرفت،سرد از عشق،سرد از شرم وحیا! اینجا سرزمین نامردمان است اینجا سرزمین کورباطنان است اینجا بوی درب سوخته می آید اینجا ناله ی زهرا(سلام الله علیها) هنوز به گوش می آید اینجا شبهایی تاریک و بی روح دارد! اینجا تنهایی وغربت و اندوه وماتم است. اینجا نامردمی است ، اینجا توطئه است، اینجاست یادگارآن روزهایی که رسول مکرم دلواپس آمدنش بود ! روزگاری که می دانست می آید و هراس آمدن این روزها بود که او هر بار که به خانه ی دخترش می رفت بلند فریاد می کرد السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ! مگر گوشهایشان نمی شنيد ! مگر نمی فهمیدند نمی دانستند اینجا محل آمد و شد فرشتگان است که این چنین داغ ننگ وپستی را برپیشانی خود نشاندند و تا ابد لعنت و نفرین ابدی را برخود هموارکردند ! کوچه های بنی هاشم وخاطرات علی و زهرا چقدرخطرناک بود که آنها را ویران کردند تا حتی اثرش هم برجای نماند ! آری اگر غربت آن روزگاران را زیر سنگ فرش ها پنهان کرده اند اما اگر گوش جان بازکنی هنوز صدای توطئه ي دشمن را می شنوی و صدای گریه های غریبانه زهرا (سلام الله علیها) كه جانت را ميسوزاند ! خدایا چه می شود که دخترمحبوب ترین خلق تومی گرید ! اشکها ی مرواریدی اش چرا باید روان شود! و اندوه و ماتم خانه ی علی از همین اشکها وگریه ها شروع شد! ازهمین نامردمی ها و جفای خیانتکارانی که خود را به ظاهر ایمان آراسته بودند اما قلبشان آکنده از بغض ودشمنی بود ! نسیم خنکی وزيد تنم لرزيد ، شب از نیمه گذشته است و این غربت چقدر سنگین است تاب نمی آورم به چشمهایم التماس می کنم انگار از این همه نامردمی و خیانت بهت زده شده است انگارخسته از جور این نامردمی ها ترجیح می دهد بسته باشد تاسایه شوم این خیانت ها را نبیند! اگر آن روز آن اجتماع شوم در سقیفه رخ نمی داد امروز درالتهاب دیدن و بوسیدن خاک بقیع ، خانه زهرا(سلام الله علیها) مسجدپیغمبر (صلی الله علیه وآله) روضه رضوان و… نمی سوختیم .
دلم خسته می شود وچاره ای جز اشک ریختن ندارد چاره ای نیست که با دلتنگی اش باید ازاین سرزمین جدا شود گویا فرصت تمام است کاش عقده ی دل وا می شد راست می گویند که عمر سفرکوتاه است ….
التماس دعا …
اثر: اعظم يوسفي