تفاوت امامت و خلافت
DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″
LatentStyleCount="267″>
line-height: 125%; font-family: 'B Zar';" lang="FA">دو نوع خليفه داريم خليفة حقيقي و خليفة اعتباري. وقتي به كسي بگويند تو به جاي ما در اين شهر فرمانروايي كن، او خليفه اعتباري مي شود. خلافت حقيقي يعني كسي كه وجودش واسطه بين حق و خلق است يعني تمام كارهاي خداوند متعال توسط انسان كامل انجام گيرد، او تكويناً منشأ همة كمالاتي است كه حضرت حق اراده كرده است كه به مخلوقاتش برساند.[1]
لذا خلافت به معناي امامت يعني جانشيني از پيغمبر (ص) و خليفة پيغمبر به كسي گفته
مي شود كه بعد از پيغمبر اكرم (ص) يا در غياب او وظايف و كارهاي او را انجام دهد.[2]
وليكن اهل تسنن بر اين عقيده اند همان طور كه دستگاه نبوت با نبوت پيامبر اسلام (ص) خاتمه يافت ساير مقامات پيامبر (ص) هم كه از طرف خداوند به ايشان اعطا شده بود، تعطيل گشته و خداوند اين مقامات را هم بعد از پيامبر اكرم (ص) به كسي نداده است به همين دليل است كه مردم در امر تعيين حاكم و جانشين براي پيامبر (ص) به اختيار خودشان هستند[3] و همچنين اكثر دانشمندان آنها خلافت وامامت را مرادف شمرده اند و گفته اند: «خلافت و امامت يك معنا دارد، در هر جا يكي از آنها صادق باشد ديگري نيز صادق خواهد بود.
به طور مثال ابن خلدون نوشته است: «خلافت يعني نيابت از صاحب شريعت در حفظ دين و سياست دنيا و به همين اعتبار به خلافت، امامت نيز گفته مي شود و متصدي آن مقام را خليفه و امام گويند.
لكين اين مطلب درست نيست. زيرا در تحقق معناي امامت، پيشوايي شرط است. امام بايد بدانچه مي گويد عمل كند و قولاً و عملاً مردم را رهبري نمايد. اما در تحقق معناي لغوي خلافت همين مقدار كافي است كه شخص خليفه براي جانشيني از پيغمبر (ص) تعيين شده باشد و در غياب او كارهايش را انجام دهد حتي اگر خليفه مطابق گفتارش عمل نكند باز هم از حيث لغت مي توان او را خليفه ناميد، بنابراين امامت و خلافت مرادف نيستند ممكن است اين دو معنا در يك شخص جمع شوند. به طور مثال پيغمبر اكرم (ص) شخص برگزيده و ممتازي را كه به احكام و دستورات دين عمل مي كند و از حيث عمل پيشواي مردم است، جانشين و خليفة خودش قرار داده و زمام امور اجتماعي و سياسي و حفظ و نگهداري قوانين شريعت را بر عهدة او قرار داد. چنين شخصي هم به طور حقيقت امام است و هم خليفه، هم در مورد به كار بستن قوانين و برنامه هاي ديني، واقعاً امامت و پيشوايي دارد، هم جانشين و خليفه پيغمبر و مجري و حافظ احكام و قوانين الهي است.
ممكن است شخصي امام باشد اما خليفة پيغمبر نباشد. چنانكه قرآن كريم، حضرت ابراهيم (ع) را به عنوان امام معرفي مي كند با اينكه خليفة پيغمبر بر او صادق نيست. همچنين اگر شخصي به تمام دستورات دين عمل مي كند و به حقيقت و باطن احكام متحقق است و گروهي از متدينين هم به او اقتدا مي كنند و از اعمال و گفتارش سرمشق مي گيرند ليكن پيشوايي او در زماني است كه به مقام خلافت و جانشيني منصوب نگشته است چنين فردي را از حيث لغت مي توان امام و پيشوا ناميد اما خليفة پيغمبر بر او صادق نيست.
در بعضي موارد نيز، خلافت صادق است ولي امامت صادق نيست. اگر پيغمبر (ص) شخصي را جانشين و خليفة خودش قرار داد و يك سلسله كارهاي معيني را به او مُحول كرد كه در غياب او آنها را انجام دهد بر چنين شخصي از حيث لغت مي توان خليفة پيغمبر اطلاق كرد ليكن امام مطلق و پيشوا در تمام شئون شمرده نمي شود.
همچنين اگر افراد ملت كسي را از بين خودشان انتخاب كردند و يكي از كارهاي پيغمبر را به او واگذار نمودند ممكن است بر طبق قاعدة عقيدة خودشان او را خليفه بخوانند و از جهت معناي لغوي هم مانعي نداشته باشد اما امامت مطلق و پيشوايي واقعي بر او صادق نيست.
به هر حال اگر امام به طور اطلاق بر كسي گفته شد و قرينه اي هم وجود نداشت كه موضوع امامتش را محدود كند بايد گفت پيشوا و رهبر كلي است و در كلية امور معنوي و مادي پيشوايي دارد.[4]