را ه تحصيل محبت ودوستي ديگران
در طريق تحصيل محبت ديگران بايد اصول و قواعدي را در نظرگرفت وآنهارا رعايت نمود، ديل كارنگي از ميان اين قواعد 6 قاعده را كه ضروريتر بوده بيان می کند که آنها عبارتنداز :
قاعده اول : به ساير افراد علاقمند گرديد:
آيا تابحال فكر كرده ايد كه سگ يگانه حيواني است كه براي زندگي كردن احتياج به كار كردن ندارد؟ يك مرغ بايد تخم بگذارد، يك گاو بايد شير بدهد، يك قناري بايد چهچه بزندولي سگ روزي خودرافقط از اين طريق يعني محبت كردن بدست مي آورد.
انسان مي تواند در عرض دوماه با اظهار و علاقه واقعي به افراد، چندان دوست ورفيق پيدا کندكه در عرض دوسال، با تلاش كردن در جلب توجه ديگران به خود، تا اين اندازه درجلب دوستي موفق نخواهد بود.
اگر ما سعي كنيم كه فقط مردم را تحت تأثير قرار دهيم و آنها را واداريم بما علاقمند شوند هرگز دوستان صميمي و واقعي نخواهيم داشت . در حقيقت فردي كه به همنوعان خود علاقمندي پيدا نمي كند و با آنها دوست نمی گردد،در زندگي دچار بزرگترين مشكلات ميگرددو بيش از همه بديگران صدمه مي رساند ، از ميان يك چنين اشخاصي است كه افراد بيكاره وشكست خورده بوجود مي آيند.
اگرانسان بخواهدديگران به او علاقمندگردندبايد باآنان باشوق وحرارت برخوردنمايد بگونه اي كه طرف مقابل فكركند شما از صحبت كردن با او بسيار شادمان هستند.
اصل دوم :تبسم كنيد:
اينكه اعمال بلندتر از كلمات صحبت ميكننديك حقيقت است يك تبسم ميگويد :من دوستت دارم ، تو مرا خوشحال مي كني ، از ملاقاتت خوشحالم .البته تبسم غير صميمي اين اثرات را نداردو كسي فريب آن را نميخوردو انسان به ساختگي بودن آن پي ميبرد ودر نتيجه ناراحت مي شود. ما دراينجااز تبسم واقعي ، تبسمي كه در دل وجد و طرب ايجاد ميكند، تبسمي كه از درون سرچشمه ميگيرد، آن نوع تبسمي كه در بازار خريدار دارد و بقيمت خوب خريده ميشود صحبت ميكنيم .
كسي كه تمايل به لبخند زدن ندارد ميتواند اينكار انجام دهد؛ اينكه خود را مجبور كندكه لبخند بزند و يا پيش خودآوازي زمزمه كند، طوري رفتار كندگويي هم اكنون خوشبخت وخوشحال
است . اين امرسبب خواهد شد واقعاً خوشبخت وخوشحال شود.1
اين مطلب يک حقيقت ثابت شده است زيرا چنين به نظر مي رسد که عمل به دنبال احساسات مي آيد ولي در واقع عمل و احساسات با هم توأمند، با تنظيم عمل كه تحت كنترل مستقيم اراده ماست مي توانيم احساسات را كه تحت كنترل نيست ، تنظيم و كنترل كنيم .
بدين سان چنانچه گشاده روئي خودرا از دست دهيم شاهراه گشاده روئي كه مي توانيم با اراده خود از آن متابعت كنيم آن است كه با گشاده روئي بنشينيم و طوري عمل كنيم و يا صحبت نمائيم كه گوئي عامل گشاده روئي در همان جاست كه ما هستيم . چينيان باستان پيرامون اثر تبسمضربالمثلي دارند كه در عين جالب بودن مارابه اهميت لبخندو تبسم در زندگي متوجه ميكنندآنها ميگويند:«مرديكه تبسم بر چهره ندارد نبايد در دكان بازكند».
از آثار محبت ميتوان موارد زير را بيان كرد.
تبسم در خانه خوشبختي ودر تجارت حسن نيت را ايجادمی کندزيرا تبسم نشانه دوستي ورفاقت است .
تبسم خستگي را بر طرف مي كند و افراد مأيوس را اميدوار ميكند.
تبسم اشعه آفتاب است براي افسردگان و بهترين پادزهر طبيعي براي ناراحتي است .
معهذا تبسم را نه مي توان خريد ونه مي توان گدايي كردو نه مي توان دزديد، زيرا تبسم براي كسي يك كالاي زميني نيست مگر وقتيكه عطا شود. بهمين دلايل و دلايل ديگر آن بوده وهست كه
داشتن چهره گشاده و تبسم هميشگي از ويژگيهاي اولياء و بزرگان دين و مؤمنين بشمار می رود .
اصل سوم :اسم يك شخص براي او شيرينترين ومهمترين صدادركليه زبانها است لذا ديگران را به اسم خودشان صدا بزنيد.
اصل چهارم : شنونده خوبي باشيدو ديگران را تشويق كنيد از خود صحبت كنند.
اصل پنجم : با آنها درباره آنچه بدان علاقمندهستند صحبت كنيد. اين اصل اگر رعايــت شود
شخص در شاهراه رسيدن به قلب آدمي قرار گرفته است .
اصل ششم :كاري كنيدكه طرف، خودرامهم احساس كندو اين كار را هم صميمانه انجام دهيد. چرا که ميل به مهم بودن وعطش برای موردتحسين قرارگرفتن ازعميقترين وريشه دارترين انگيزه های بشری است و همين انگيزه است كه مايه امتياز انسان بر حيوان سبب پيدايش تمدن شده است .2
فلاسفه در طي هزاران سال كوشيده اندقوانيني براي روابط انساني وضع كنندو حاصل تفكرات آنها در اين باره فقط يك اصل بوده و اين اصل هم تازگي ندارد و به اندازه تاريخ قديمي و كهـــنه
است . وآن هم اصلي است كه ما بارها آن را از زبان حضرت امير(عليه السلام) شنيده ايم : «بـــراي
ديگران همان را دوست بدار كه براي خود دوست داري.3 »
برخي از افراد در تفسيراين حديث راه را به خطا رفته اند بنابراين بهتر است بدانيم كه آيا اصلاً هميشه دوست داشتن يك چيز براي انسان منطقي است ؟ در پاسخ بايد گفت كه ممكن است دوست داشتنانسان،گاهي براي انسان، غير از مصلحت بودن آن چيز است براي وي ،و يا اينكه چيزي براي انسان خوب و بصلاح است وانسان آنرا دوست داردولي براي همه افراد خوب نيست و نمی توان آن را بر ديگران بذل نمود.
در واقع منظور از محبت دراينجا محبت عادلانه و منطقي است كه مساوي با مصلحت است ، مقصوداين است كه از نظرخيرو سعادت انسان بايد همانطوركه براي خود خيرو سعادترا ميخواهد بايد براي عموم مردم نيز خير و سعادت را بخواهد واين محبت منطقی را در حق عموم بکار بندد، البته عموميتی كه ما در بذل محبت بکار می بريم با محبت موردنظرمسيحيان و با محبت ظاهري ، يعني كاري كه طرف خوشش بيايد متفاوت است .
محبت مقرون به منطق يعني محبت موافق با مصلحت شامل زمان حال و آينده هردو مي شود ممكن است آن محبتي كه واقعاًاحسان است و محبت است خوشايند طرف مقابل باشد وممكن است خوشايند او نباشد .
گاهي امكان داردمحبت بااينكه خير و مصلحت است خيربراي طرف مقابل نباشد بلكه بصلاح وخير جمع باشد ، مثل اعدام كه براي اعدامي بد و براي جامعه خير و صلاح است و اين همان تعبير
زيباي قرآن است درباره فلسفه قصاص : «وَلَكُم في القصاصِ حَيوةٌ يا اولي الَالباب4». 5
با همه اين بيانات آنچه كه واضح و آشكاراست اين است كه هركس ميخواهددر دنياي كوچك خويش احساس مهم بودن كند، نمي خواهدبه تملق بي ارزش و غير صادقانه گوش دهد،بلكه تشنه تحسين واقعي وصميمي مي باشد. هركس حتي شما مي خواهيد دوستان و همكارانتان صميمانه تحسين نمايندو در ستايش سخي باشند واين خواسته همه ما است.
بنابراين بگذاريدقانون طلايي فوق را بكار بريم و باديگران همانطور رفتار كنيم كه انتظارداريم ديگران با مارفتار كنند.6