يكي از عوامل پيدايش حسد
خباثت نفس و بخل نسبت به خير بندگان خدا
در گوشه و كنار عالم كساني را مي يابي كه از گرفتاري و رنج و مصيبت بندگان ، شاد و خوشدل مي شوند ، و از راحت و نيكويي حال و وسعت معاش آنها ناراحت و محزون مي گردند . چنين شخصي هرگاه نگراني و اضطراب احوال مردم و گرفتاري و تنگي معيشت آنان را بشنود به سبب خبث باطن و رذالت طبع در خود احساس شكفتگي و شادماني مي كند ، هر چند ميان او و ايشان هيچ گونه سابقة دشمني و رابطة آشنايي نباشد و تفاوتي در حال او از رسيدن به جاه يا مال و مانند اينها حاصل نشود . و هرگاه خوبي حال و سر و سامان داشتن زندگي يكي از بندگان خدا را بشنود بر او گران تمام مي شود اگر چه هيچ نقص و ضرري به او نرسد . اين بيچاره نسبت به نعمتهاي خدا بر بندگان بخل مي ورزد بدون اينكه هيچ قصدو غرضي داشته باشد و يا تصور كند آن نعمت به وي منتقل مي شود ، پس اين خوي ناشي از خبث نفس و پستي و پليدي طبع است و از اين رو علاج آن در نهايت دشواري است زيرا سببش خباثت ذات و پستي سرشت است و معالجة امر ذاتي و مقتضاي طبع بسيار سخت است ، بر خلاف آنچه از اسباب عارضي پديد مي آيد . [1]